مدیریت رهبری نیست

اگر به صحبت های روزمره افراد گوش کنید، متوجه می شوید اکثر آنها اغلب دو واژه ((مدیریت)) و ((رهبری)) را به جای هم و در یک معنا به کار می برند. اگر هم تمایزی بین این دو واژه قائل شوند، معمولا منظورشان سطوح سلسله مراتب است، یعنی افراد حاضر در بالاترین سطح، ((رهبری)) می کنند (حالا منظور از رهبری هرچه می خواهد باشد) یا دست کم انتظار می رود چنین کنند. افراد سطوح میانی نیز ((مدیریت)) می کنند ( و باز با همان شفافیت اندک در باب معنای این واژه). این شیوه تفکر، نادرست است و روز به روز مشکلات بیشتری به بار می آورد.

مدیریت، مجموعه فرآیندهای شناخته شده ای است که سازمان ها را در جهت رسیدن به نتایج قابل اتکا، کارآمد و پیش بینی پذیر یاری می کنند. مدیریت خوب کمکمان می کند (مستقل از اندازه، پیچیدگی یا وسعت جغرافیایی شرکت)کاری را که کم و بیش بلدیم به درستی انجام دهیم.

این فرآیند ها شامل برنامه ریزی، بودجه ریزی،ساختار بندی مشاغل،کارمندیابی، تدوین سیاست ها و آئین نامه ها (ی امتحان پس داده برای هدایت اقدامات)، سنجش عملکرد افراد و نیز روال هایی می شود که برای حل مشکلات (زمانی که نتایج به دست آمده با اهداف پیش بینی شده جور در نمی آیند) به کار می روند.

مدیریت، آن گونه که امروزه می شناسیم، یک ابداع (تقریبا) قرن بیستمی است. هرچند ریشه هایش به قرن ها پیش (از زمان اداره امپراطوری روم)باز می گردد، چیزی که امروزه میبینیم پدیده ای بسیار مدرن به حساب می آید. امروزه، مدیریت به مهارت بسیار زیادی نیاز دارد. درک ماهیت و قابلیت های کنونی آن، حتی برای اشخاص تحصیل کرده در سال 1900 میلادی هم دشوار می بود.

تا پیش از قرن بیستم، فرآیند های مدیریتی پیچیده عصر جدید وجود خارجی نداشتند چرا که اصولا نیازی به آنها نبود. برای مثال، بعد از جنگ های داخلی ایالات متحده آمریکا، تنها چند صد سازمان بیش از صد نفر کارمند داشتند. امروز اما تعداد سازمان های آمریکایی با بیش از صد نفر کارمند، به بیش از صد هزار می رسد. در سال 1900 میلادی، تعداد بنگاه هایی که کسب و کارهای جهانی داشتند، در همه قاره ها و نه فقط آمریکا، تقریبا صفر بود. امروزه تعداد چنین شرکت هایی به قدری زیاد است که به سختی بتوان آن را شمرد.

سازمان هایی که در قرن گذشته ایجاد کرده ایم و امروزه نیز ایجاد می کنیم، بدون مدیریت شایسته نمی توانند کار کنند. بدون مدیریت، هرج و مرج می شود. شرکت ها فرو می پاشند و به سرعت کسب و کارشان متوقف می شود. مدیریت، ابداعی فوق العاده مهم است، با این همه، افراد عادی (حتی مدیران متوسط) واقعا قدر این گوهر گران بها را نمی دانند.

اما مدیریت، رهبری نیست.

رهبری، جهت دادن است. رهبری، خلق چشم انداز  است؛ تهییج و انگیزه آفرینی است تا افراد در طلب رسیدن به چشم انداز برآیند. تجهیز آنها به یک استراتژی کارآمد است تا پر انرژی و سریع به چشم انداز برسند. زیربنایی ترین مفهوم رهبری، بسیج کردن و حرکت دادن گروهی از افراد برای عزیمت به آینده ای بهتر است.

در ذهن بسیاری از افراد، مفهوم رهبری به افراد برجسته و بزرگی چون آبراهام لینکلن یا ملکه ویکتوریا گره خورده است که هم میهنان خود را برای پذیرش آرمانی بزرگ و گام برداشتن ورای تصورات رایج بسیج کردند و به حرکت درآوردند. راحت می توان این گونه گمان کرد که چنین افراد نادر و تحسین برانگیزی، تاریخ را تنها با کمک قدرت رهبری شان (و فقط رهبری شان و بس) شکل می دهند، اما این همه داستان نبوده است و بی شک همه می دانیم در اوضاع کنونی دنیا بر پاشنه این تفکر نمی چرخد.

امروزه می توانید هزار جور آدم مختلف را در شرایط گوناگون بیابید که مراتبی هرچند اندک از رهبری از خود بروز می دهند. مهندس پروژه

ممکن است کمی ابتکار عمل به خرج دهد. با رهبری او، گروه کوچکی از افراد برای یافتن و اجرای چیزی جدید بسیج می شوند و نتایجی می آفرینند که از دید سایر اعضای سازمان غیر ممکن می نمود. می توان دید افرادی منشا رهبری هستند که به طور رسمی در رده مدیران میانی قرار دارند. در مقابل، گاهی رهبری بسیار اندکی از سوی افراد نزدیک به راس سلسله مراتب می بینید.

چه امروز و چه در سراسر تاریخ، مفهوم رهبری بیش از هرچیز با مفهوم تغییر پیوند خورده است. اینکه افراد را بسیج کنیم تا به همان شیوه های پیشین عمل کنند، رهبری نیست؛ رهبری یعنی افراد و سازمان دهی آنها را به گونه ای تغییر دهیم که بتوانند (مستقل از تهدیدها، موانع یا شرایط متغیر) به آینده ای بهتر و متفاوت رهسپار شوند.

رهبری در دنیای کسب و کار امروز، اصلی ترین نیرو در بسیج افراد برای خلق چیزی است که پیش تر وجود نداشته است؛ یعنی یا در وهله اول، سازمان را از صفر شکل می دهد یا کنترل سازمان موجود را در دست می گیرد و فرصت های جدیدی می یابد و تغییرات لازم را برای بهره برداری از این فرصت ها اعمال می کند و شرکت را به سوی آینده ای رهنمون می سازد که می تواند در آن رشد کند و بالنده شود.

در شرایطی که سرعت تحولات بالاست، سازمان ها بدون رهبری کافی از حرکت باز می ایستند و سرانجام از بین خواهند رفت. منظورم از رهبری کافی (در تمام سازمان ها با هر اندازه ای که هستند)، مدیرعامل یا کمیته اجرایی بزرگ نیست. بی شک یک شخص یا تیم کوچکی که در راس سلسله مراتب قرار دارد، نمی تواند تمام رهبری مورد نیاز را فراهم آورد. دیگر یک ابرمرد یا ابرزن نمی تواند به تنهایی از پس کار برآید (ابرمدیری که مدیران فوق العاده ای در تیمش دارد و این مدیران نیز به نوبه خود افراد بسیار مستعدی در تیمشان دارند.)

خب! کدام مهم تر است؟ مدیریت یا رهبری؟ برای پاسخ به این پرسش، باید دوباره برگردیم و ببینیم هریک از اینها چه نقشی ایفا می کنند. مدیریت، از وجود ثبات و کارایی لازم برای اداره مناسب سازمان اطمینان حاصل می کند. رهبری، تغییر مورد نیاز برای بهره برداری از فرصت های جدید، اجتناب از تهدید های جدی، خلق و اجرای استراتژی های جدید را رقم می زند. نکته اینجاست که مدیریت و رهبری با یکدیگر بسیار متفاوت اند و زمانی که سازمان ها اندازه های مختلفی داشته باشند و در محیط هایی ناپایدار فعالیت کنند، برای برنده شدن، هردوی آنها ضروری خواهند بود. این موضوع ما را به احتمالا اساسی ترین مسئله ای می رساند که سازمان های مختلف هم اکنون با آن روبرو هستند.

در همه سازمان های موفقی که بیش از ده سال عمر و بیش از 30 کارمند دارند، افراد بسیاری مشغول کارهای روزمره مدیریتی هستند (و این کارها را دست کم به قدر کفایت انجام می دهند). باید هم چنین باشد. اگر انتظارات اجرایی و عملکردی کوتاه مدت از سازمان نمی رفت، سازمان می توانست بدون نیاز به درگیر کردن این تعداد زیاد از پرسنل در کارهای روزمره مدیریتی نیز به کار خود ادامه دهد. اما اگر این انتظارات کوتاه مدت وجود داشته باشد و این تعداد از افراد در کارهای مدیریتی درگیر نشوند، سازمان خواهد مرد و مرگ نسبتا سریعی هم خواهد داشت. اما در بیشتر موارد (به ویژه زمانی که صحبت از سازمان های بالغ تر و بزرگ تر می شود) رهبری بایسته و شایسته وافعا وجود ندارد. پژوهش های بسیار زیادی وجود دارد که به این نتیجه رسیده اند و من پژوهش موثقی نمی شناسم که به نتیجه ای عکس این رسیده باشد.

تا وقتی دنیا تغییر چندانی نمی کند، رقابت خیلی تنگاتنگ نیست و چالش های استراتژیک محدودند، می توانید با این واقعیت به حیات خود ادامه دهید. سنجه های عملکردتان نیز ممکن است خیلی خوب به نظر بیایند. اما دنیایی که تغییر چندانی نمی کند و محیطی که رقابت بر سر مشتریان یا بودجه ها خیلی تنگاتنگ نباشد، دارد چهارنعل از ما دور می شود.

چی شد که این طور شد؟ چرا با چنین مشکلی در خصوص رهبری روبرو شدیم؟ بر سر همین موضوعات نیز سوتفاهم ها و کج فهمی های زیادی وجود دارد و مطمئنم هرگز به بهترین پاسخ پرداخته نشده است.

منبع: انتشارات آریانا قلم کتاب شتاب دهی

دوره های مجازی مرتبط با مدیریت استراتژیک در سایت هم آموز:

– تفکر استراتژیک

– مدیریت استراتژیک

– نوآوری استراتژیک در سازمان

و سایر دوره ها در حوزه مدیریت استراتژیک …

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *