رهبران آخر غذا می خورند

 حمایت مقام بالاتر

لایه ضخیمی از ابر جلوی هر نوری را گرفته بود. نشــانی از ماه و ســتاره ها نبــود. تاریکــی محــض بــود. گــروه به آهســتگی در دره پیشــروی می کــرد.سنگلاخی بودن زمین باعث می شد که سرعت پیشروی بسیار کند باشد. بدتر از همه اینکه آنها می دانستند تحت نظرند. همه عصبی بودند. هنــوز یــک ســال از حمله های هوایــی یــازده ســپتامبر نگذشــته بود.دولــت طالبان به خاطر امتناع از تســلیم رهبــر القاعده، اســامه بن الادن بــر اثر حمالت کوبنــدۀ نیروهای آمریکایی تازه ســقوط کرده بــود. نیروهایعملیــات ویــژۀ بســیاری در منطقــه در حــال اجــرای مأموریــت بودنــد که تاکنون محرمانه باقی ماندهاند. این گروه یکی از آن گروه ها و این مأموریت یکی از آن مأموریت ها بود. تمام آنچه ما میدانیم این است که گروهی بیست و دو نفره داشتندعملیاتی در قلب قلمرو دشمن انجام میدادند تا آنچه را دولت (هدف ارزشــمند می خوانــد، بــه دســت آورنــد. آنهــا در دره ای عمیــق در یکی از مناطق کوهســتانی افغانســتان در حال پیشــروی بودند تــا محمولۀ هدف ارزشمند خود را به خانۀ امن برسانند. کســی کــه در آن شــب از ابرهــای ضخیم عبور کــرد، کاپیتــان مایک درولی با نام مســتعار شناخته شدۀ جانی براوو بود. صرف نظر از صدای غژغــژ موتورهای هواپیمــای او، آرامش مطلق در آن فضا برقــرار بود. هزاران ســتاره چهــرۀ آســمان را خال خالی کرده بــود و ماه آنچنــان فضای بالای ابرهــا را روشــن کــرده بــود که شــکل لایه بــرف تازه باریده بــه نظــر می آمد. صحنۀ بسیار زیبایی بود.جانی براوو و خلبان پشتیبانش در حال دور زدن با هواپیماهای مدل ای 10 خــود بودند و در حالــت آماده باش برای کمک بــه نیروهای زمینی قرار داشتند. گرچــه ای-10 اصطالحــا بــه گــراز وحشــی شــناخته شــده اســت، امــا از لحــاظ فنــی جــت جنگنــده نیســت، بلکــه هواپیمایــی جنگی اســت؛ هواپیمای زره پوش تک سرنشین کم سرعتی که برای پشتیبانی نزدیک هوایی از نیروهای زمینی طراحی شــده است. برخلاف سایر جت های جنگنده سریع و جذاب نیست، اما آنچه را که مورد نظر است محقق میسازد. به طور ایده ِ آل خلبانان ای-10 و نیروهای زمینی ترجیح می دهند که یکدیگــر را ببیننــد. نیروهای زمینی با مشــاهدۀ هواپیما در بالای سرشــان و بــا علــم بــه اینکه یک نفر هســت کــه از آنهــا محافظت کنــد، اعتماد به نفــس بیشــتری بــه دســت می آورنــد. خلبانــان نیــز بــا مشــاهدۀ نیروهــای زمینــی در پاییــن از ایــن لحاظ که در صــورت نیاز ســودمند خواهند بود، اطمینــان خاطر بیشــتری می یابند. اما آن شــب با وجــود ابرهای ضخیم و زمین کوهستانی در افغانستان، تنها راه اطمینان از حضور یکدیگر تماس رادیویی بود که گه گاه با هم برقرار می کردند. جانــی بــراوو نمی توانســت آنچــه را نیروهــای زمینــی می دیدنــد، بدون خطــای دیــد مشــاهده کنــد، اما بــر مبنــای آنچــه در تماس هــای رادیویی می شــنید می توانســت چیــزی را کــه آنهــا حس می کننــد درک کنــد و این امــر بــرای ایجاد انگیزۀ عملیاتی در او کافی بود. جانی براوو به طورغریزی  می دانســت که بــه علت وضعیت جوی باید از ارتفاعــش بکاهد تا بتواند پایین تر از ابرها قرار گیرد و شــاهد اوضاع و احوال نیروهای زمینی باشــد. اقدام شجاعانه ای بود. ابرهای ضخیم معلق در پایین و رگبارهای پرا کنده در منطقــه شــرایط جــوی ســختی را به وجــود آورده بود. میــدان دید جانی براوو به دلیل استفاده از عینک مخصوص دید در شب محدود شده بود. تحت چنین شرایطی پرواز به درون دره و اجرای شکست جوی حتی برای باتجربه ترین خلبانان نیز بسیار خطرنا ک بود. جانی براوو دستوری برای اجرای مانور مخاطره آمیز دریافت نکرده بود. حتی ا گر دســتوری هم گرفته باشــد، احتمالا ً این بوده است که موقعیت خــود را حفظ کنــد و منتظــر دریافت تقاضای کمک باشــد. امــا او مانند اکثــر خلبان هــا نبود. با وجــود اینکه هزاران متــر بالاتر از ســطح زمین و در کابین خلبانی خود به سر می برد، می توانست احساس نگرانی و اضطراب  نیــروی زمینی را حــس کند و با وجــود اطلاع خطرات اجرای شکســت جــوی، می دانســت که ایــن کار اقدامی بجا و درســت اســت و بــه نظر او  چارۀ دیگری جز این وجود نداشت. بنابراین، حین آمادگی برای ســرازیر شــدن به ســمت ابرهــا و عبور از آنهــا برای رســیدن بــه دره، مطمئن شــد که حــس غریزی او درســت بوده است. سه کلمه از رادیو اعلام  شد. سه کلمۀ کوتاه که می توانست لرزه بر اندام خلبان بیندازد: (سربازان در تماساند). (ســربازان در تماسانــد.) یعنــی کســی رو ی زمیــن بــه دردســر افتــاده است. این پیامی است که نیروهای زمینی برای اطلاع رسانی به دیگران، در زمــان هجــوم دشــمن بــه کار می برنــد. جانــی بــراوو قبــلا به کــرات حین عملیات آموزشی این کلمات را شنیده بود، اما امشب، 16 آ گوست2006 اولین باری بود که در موقعیت جنگی آن را می شنید. جانی براوو روشــی برای برقراری ارتبــاط بهتر با نیروهــای زمینی ابداع کــرده بود. او برای اینکــه بتواند آنچــه را آنها حس می کننــد درک کند، در هر عملیات آموزشــی، حین پرواز بر فراز میــدان جنگ، همواره صحنه ای از فیلم نجات ســرباز رایان را به خاطر می آورد که در آن نیروهای متفقین به سواحل نورماندی هجوم می بردند. پایین آمدن سکوی شیب دار قایق هیگینز و دویدن ســربازان به ســمت جوخــۀ تیراندازی آلمان هــا را تصور می کرد. گلوله ها به ســرعت به آنها اصابت می کرد، از بدنشان می گذشت و بــه بدنۀ اســتیل خارجــی قایق هــا می خــورد. فریاد افــراد گلوله خــورده را می شــنید. ایــن صحنه ای بود کــه جانی براوو بــه خودش یــاد داده بود که هنگام در یافت پیام (سربازان در تماساند) متصور شود. با توجه به حک شــدن آن تصاویر در ذهنش و وضوح آنها، جانی براوو به پیام درخواســت کمک، عکس العمل نشان داد. او از خلبان هواپیمای پشــتیبانش خواست که موقعیتش را در بالای ابرهــا حفظ کنــد، قصد و نیت خود را بــه واحد کنترل هوایــی و نیروهای زمینــی اطــاع داد و هواپیمایــش را بــه ســوی فضــای تاریــک دره هدایت کــرد. حین عبــور از ابرهــا٬ تلاطم جــوی، او و هواپیما را کوبید و به شــدت به ســمت چــپ راند. دچار افــت ارتفاعــی غیرمنتظره و تکانی به ســمت راست شد. برخالف جت های مسافری که ما با آنها پرواز می ِ کنیم ای-10 برای راحتی مسافر طراحی نشده اســت، بنابراین حین عبور از میان ابرها هواپیما باال و پایین می پرید و به شدت می لرز ید.جانــی بــراوو با پرواز به ســوی مقصدی نامشــخص و بــدون آ گاهی از اینکه چه چیزی انتظارش را میکشد، فقط روی دستگاههای جهت یاب و مهار هواپیما تمرکز کرده بود و در تالش بود تا آنجا که میتواند اطالعات به دســت آورد. نگاهــش را از یک صفحــۀ مدرج هواپیما بــر روی صفحۀ دیگر حرکت میداد و از دریچۀ جلوی هواپیما نگاه ســریعی هم به بیرو می انداخــت. ارتفــاع، ســرعت، جهــت حرکــت، پنجــرۀ هواپیمــا، دوبــاره نگاهــی بــه ارتفــاع، ســرعت، جهــت حرکــت و پنجــرۀ هواپیمــا. زیــر لب می گفــت: (خواهــش میکنــم، بگذار ایــن عملی بشــه. خواهــش میکنم، بگذار این عملی بشه) وقتی از ابرها گذشت در ارتفاعی کمتر از سیصد متر از سطح آن دره پرواز میکرد. او در دورۀ آموزشی و حتی در فیلم ها هم با چنین صحنه ای مواجه نشــده بود. آتش تیراندازی دشمن از دو طرف دره بسیار سهمگین و آنقــدر ز یاد بود که رد آتــش گلوله ها، رگه های نوری که بــه دنبال گلوله مشــاهده میشــوند، کل منطقه را روشــن کرده بود. هدف تمام گلوله ها و موشکها منطقۀ میانی بود که نیروهای عملیاتی ویژه در آنجا قرار داشتند و در اثر این حملات نمی توانستند تکان بخورند. در ســال 2002 بخش الکترونیک هوابرد هواپیماها به پیچیدگی آنچه در هواپیماهــای امــروزی به کار  مــی رود نبود. دســتگاه های جهت یابی ای کــه در اختیــار جانی براوو بــود، جلوی برخــورد با دیواره های کوهســتانی را نمی گرفت. بدتر اینکه او براســاس نقشــه های قدیمی شــوروی سابق پرواز می کرد که از بقایای دوران اشــغال افغانستان در سال 1980 بود. اما جانی بــراوو به هیچ وجه حاضــر نبود ســربازان را ناامید کند. او به شــما خواهد گفــت کــه (سرنوشــتی بدتــر از مــرگ وجــود دارد. سرنوشــت بدتــر از مرگ، تصادفــی کشــتن افراد خودی اســت. سرنوشــت دیگــر بدتر از مــرگ، زنده بازگشتن به خانه است درحالیکه بیست و دو نفر دیگر زنده برنگردند) خــب، در آن شــب تار یــک از مــاه آ گوســت، جانــی بــراوو شــروع بــه شــمارش کرد. او میدانســت که چه ســرعتی دارد و فاصلــه اش از کوههاچقدر است، بنابراین محاسبات سریعی در ذهنش کرد و با صدای بلند ثانیه های باقیمانده تا اصابت احتمالی به دیواره های دره را شمرد: (یک یک هزار، دو یک هزار، ســه یک هزار…) اســلحۀ خود را در موقعیتی قفل کرد که بتواند تعداد بیشتری از آتشبارهای دشمن را در تیررس خود داشته باشــد و بی وقفه با مسلســل گاتلینگ خود آنها را هــدف قرار دهد: (چهاریک هزار، پنج یک هزار، شش یک هزار…) هنگامیکه فضای کافی برای مانور را از دست داد، فرمان هواپیما را عقب کشید و به سرعت و چالاکی تمام دور زد. حین بازگشــت به میان ابرهای بالاسری، موتور هواپیمای او به صدا درآمد و این کار تنها راه برای جلوگیری از برخورد سهمگین با کوه بود. وقتی خود را برای بازگشت به دره آماده میکرد، به دلیل نیروی جاذبۀ زمین بدنش محکم به صندلی هواپیما چسبیده بود.اما هیچ صدایی از گیرندۀ رادیویی شــنیده نمیشد. سکوت حاکم بر فضا ناامید کننده بود. آیا این سکوت به معنای بی ثمری شلیک های او بود؟ آیا معنای این وضعیت مرگ مسئول پیامهای رادیویی بود؟ یا حتی بدتر از این…، معنایش مرگ کل اعضای تیم بود؟ پــس از مدتــی ایــن پیــام دریافــت شــد: (هدفگیــری خوبــی بــود.هدفگیری خوبی بود. به کارت ادامه بده) و او براساس همان رویه کارش را ادامه داد، گشت دیگری زد و دوباره شانسش را امتحان کرد. او دوباره برای ممانعت از برخورد با کوه شــروع به شــمردن کــرد: (یک یک هزار،  دو یک هزار، سه یک هزار…) و یکبار دیگر سریع دور زد و عملیات دیگری را اجرا کرد. و دوباره و دوباره. هدفگیری ها و تیراندازی هایش خوب  بود و سوخت ز یادی داشت، اما مشکل این بود که مهماتش تمام شده بود. با هواپیما به ســمت ابرها اوج گرفت تا خلبان پشتیبانش را که هنوز در حال دور زدن بود، ببیند. جانی براوو به سرعت خالص های از وضعیت موجــود بــرای همکارش بیان کرد و از او خواســت که بــه دنبالش برود دو هواپیمای ای-10 با فاصلۀ یک متر در کنار هم در میان ابرها ناپدید شدند. هنگامیکــه از میــان ابرهــا بیــرون آمدنــد، درحالیکــه ارتفاعشــان از سطح زمین کمتر از سیصد متر بود حمله شان را شروع کردند. جانی براوو شــمارش را شــروع کرد و خلبان پشــتیبانش به تقلید از او به رو ی دشمن آتش گشود: (یک یک هزار، دو یک هزار، سه یک هزار، چهار یک هزار…) دقیقا طبــق برنامــه هــر دو هواپیما با وجــود جاذبۀ  زیــاد زمیــن دور زدند و خودشــان را باال کشیدند و عملیاتشان را بارها و بارها تکرار کردند. (یک یک هزار، دو یک هزار، سه یک هزار، چهار یک هزار…) در آن شــب، بیســت و دو نفــر نیــرو ی زمینــی زنــده بازگشــتند و این عملیات برای آمریکایی ها هیچ تلفاتی نداشت.

ارزش یکدلی: 

در آن شــب از مــاه آ گوســت در افغانســتان، جانی براوو جان خــود را برای نجــات دیگــران به خطر انداخــت. او در قبال نحوۀ عملکــردش جایزهای دریافت نکرد و ترفیع یا پاداشی خارج از عرف کاری نگرفت. او به دنبال جلب توجه بیش از حد یا جذب برنامه های مستند تلویزیونی نبود. طبق گفتۀ خود جانی براوو، تمام آن تالش ها بخشی از شغلی بود که بر عهده اش گذاشته شده بود و بزرگترین پاداشی که در قبال خدمتش دریافت کرد، ملاقات با نیروهای زمینی ارتش بود که در آن شب، پشتیبانی هواییشان همدیگر را ندیده بودند، هنگام ملاقات،را بر عهده داشت. آنها گرچه قبال همانند دوستان قدیمی یکدیگر را در آغوش کشیدند. ما که در سلســله مراتب خطی مشــغول به کاریم، از افــراد ردۀ بالای ســازمانی انتظــار داریم که بــه نتایج کار مــا توجه کنند. ما برای شــناخته شــدن و دریافــت پاداش تلاش می کنیــم و اکثرمــان معتقدیم کــه هر چه  بیشتر مسئولان، ما را به خاطر تلاش هایمان بشناسند، موفق تر به حساب می آییم. این رو یه تا زمانی مؤثر واقع می شود که آن شخصی که سرپرستی مــا را بــر عهــده دارد در شــرکت مانــدگار شــود و هیــچ فشــار مفرطــی از مقام های بالاتر به او وارد نشود. این استانداردی است که حفظ آن تقریبا امری محال اســت. درخصوص افرادی مانند جانی براوو باید گفت، میل بــه موفقیــت و آرزوی انجــام کارهایی که پیشــروی به ســوی تحقق منافع سازمان را عملی میکند، فقط با شناخته شدن نزد مقام های بالاتر میسر نم یشــود. این کار با فرهنگ ایثار و خدمت رســانی آمیخته شده است و در چنین فرهنگی تمام سطوح سازمانی در پشتیبانی نقش دارند. فقــط یــک چیز اســت که جانــی براوو بــا علم بــه اینکه ممکن اســت بازگشتی در کار نباشد، به خاطرش با قوت قلب  به پیشواز ناشناخته های تار یک میرود و آن الزاما چیزی نیست که شما انتظارش را دار ید. هرچند آموزش هایی که دیده بود همگی مفید بود، این آموزش ها باعث اطمینان خاطرش نبود، هرچند از تحصیلات عالی برخوردار بود، اطمینان خاطرش از آن نشئت نمیگرفت. با وجود اینکه ابزارهای فوق العادهای در اختیارش بــود، هواپیمایــش یا هیچ یک از سیســتم های پیچیدۀ آن باعث آســودگی خیال او نمی شــد. بــه گفتۀ خود جانی براوو، با وجــود تمام فناوری ای که او در اختیــار داشــت، احســاس یکدلــی تنهــا دارایــی ارزشــمندی بود که بــرای به انجام رســاندن وظایفــش کفایت میکــرد. ا گر از هریــک از مردان و زنان نظامی خارقالعادهای که جانشــان را برای نجات دیگران به خطرانداختند علت را جویا شوید، پاسخ مشابهی به شما خواهند داد: (چون آنها هم برای من همین کار را میکردند). افــرادی مانند جانــی براوو اهل کجا هســتند؟ آیا آنها اینطــور به دنیا می آینــد؟ شــاید بعضی هاشــان اینطــور متولــد شــوند. امــا ا گر اســتاندارد خاصــی برای شــرایط کاری ما تعریف شــود، هــر کداممــان همانند جانی بــراوو توانایــی ابــراز شــجاعت و فــدا کاری را دار یــم. ا گرچــه کســی از مــا نمی خواهــد جانمــان را بــه خطــر انداز یم یــا جان کســی را نجــات دهیم،

می توانیم با کمــال میل افتخارهایمان را با دیگــران در میان بگذاریم و به همکارانمــان بــرای کســب موفقیت کمک کنیــم. مهمتر اینکه در شــرایط مناســب ممکن اســت همکاران مــا بخواهند چنیــن کارهایــی را برای ما انجــام بدهند. هنگامی کــه چنین اتفاقی رخ دهد و چنین روابطی شــکل گیرد، بنیادی مستحکم برای کسب موفقیت و رضایت خاطری به وجود می آید که با هیچ پول، شهرت یا پاداشی خریدنی نیست. این به معنای کار در جایــی اســت که رهبران، تأمین رفاه و خوشــبختی افرادشــان را در اولویت قــرار می دهنــد و درعوض افرادشــان با تمــام قوا برای پشــتیبانی وارتقای به روزی یکدیگر و سازمان تالش می کنند. مــن ارتش را مثال میزنم، چرا که وقتی مســئلۀ مــرگ و زندگی مطرح باشــد، آنچه می توان آموخت برجسته تر میشــود. در موفقترین سازمان ها روالی حاکم است. این سازمان ها آنهایی هستند که از رقبای خود پیشی می گیرند و در نوآوری از آنها جلو می زنند، بیشترین احترام درون سازمانی و برون ســازمانی را برمی انگیزنــد، بالاتریــن ســطح وفــاداری و کمتریــن میزان شــورش را دارند و هر توفان و چالشــی را پشــت ســر می گذارند. این شرکت های خارق العاده دارای فرهنگ هایی هستند که در آنها رهبران در نقش حامی ظاهر می شوند و افراد زیردست از یکدیگر پشتیبانی می کنند. به همین علت است که آنان تا آخرین حد توان کوشش میکنند و هر نوع مخاطرۀ احتمالی را به جان میخرند. هر سازمانی با یکدلی به این هدف دست پیدا خواهد کرد.

منبع: انتشارات آریانا قلم کتاب رهبران آخر غذا می خورند 

دوره های مجازی مرتبط با مدیریت منابع انسانی در سایت هم آموز:

– مدیریت تعارضات سازمانی

– با کارکنان تازه وارد چه کنیم؟

– برخورد با کارمند سمی

و سایر دوره ها در حوزه مدیریت منابع انسانی …

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *